احتمالاً برای شما هم پیش آمده که سریالی را با شور و علاقه بسیار شروع کردهاید و فصلهای اولیهاش حتی باعث شده شما هیجانزدهتر شوید… اما هرچه به پایان نزدیکتر میشدید، بیشتر متوجه میشدید که قرار نیست چنین هیجانی را برای پایان نیز احساس کنید. در طول تاریخ تلویزیون، سریالهای زیادی وجود داشته و دارند که پایانهای ناکامل، عجیب و غریب و ضعیفشان اصلاً با شروع پرزرق و برق و محبوبشان همخوانی ندارد. دلایل زیادی برای این ناهماهنگیها وجود دارد؛ از جمله تغییرات ناگهانی در فرآیند تولید و یا پس از تولید، تغییر کادر نویسندگان یا عدم توانایی در برآورده کردن بودجه اولیه. در این لیست به پنج سریال تلویزیونی میپردازیم که شروعشان مخاطبان را انگشت به دهان رها کرد و با پایانشان تنها یک خاطره تلخ برایشان باقی گذاشت.
در رتبه اول، ما سریالی را داریم که ممکن است مانند نامش کمی فراموش و گمشده به نظر برسد، اما این سریال همیشه از یادها پاک نشده بود. برعکس، در سالهای اولیه انتشارش طرفداران و علاقهمندان زیادی داشت.
هشدار اسپویل!
Lost (لاست)
اگرچه سریال «لاست» در سال 2010 یک پایان بسیار بحثبرانگیز داشت، بسیاری بر این باورند که جزئیات ریز این سریال معمایی علمی تخیلی، پایان را بهتر از آنچه که تصور میکردیم، رقم زده است. از سال 2004 تا 2010، شبکه ایبیسی سریال علمی تخیلی «لاست» را پخش میکرد که در آن گروهی از بازماندگان سقوط هواپیما را دنبال میکند که اسرار عجیبی را در جزیرهای متروک کشف میکنند. این سریال به دلایل زیادی در یادها مانده است، اما عمدتاً به دلیل بینندههای زیادی که در زمان پخش داشت و نقش آن در فرهنگ پاپ. «لاست» یکی از اولین سریالهایی بود که بحثهای اینترنتی درباره تلویزیون را آغاز کرد و همچنین یکی از ناامیدکنندهترین پایانها را در خاطرها گذاشته است.
به دلیل موفقیت باورنکردنی «لاست»، پیشبینیهای زیادی درباره پایانش وجود داشت. این سریال منحصر به فرد بود زیرا گردانندگان برنامه به جای اینکه اجازه دهند به طور نامحدود ادامه یابد، تاریخ پایانی را برای نمایش تعیین کردند. با این حال، پایان سریال «لاست» آنطور که بسیاری انتظار داشتند عالی نبود. در قسمت آخر، همه شخصیتها را در یک قلمرو دیگر میبینیم که در آن همه مردهاند. در حالی که برخی این را به عنوان “آنها در تمام مدت مرده بودند” تفسیر میکنند، دقیقاً اینطور نیست. خیلیها معتقدند «لاست» سعی کرد نشان دهد که شخصیتها در یک جهان موازی به یکدیگر بازگشتهاند و حالا مهم نیست کی میمیرند.
اگرچه فینال «لاست» بحثبرانگیز بود، بهتر است که پایان آن همانگونه باقی بماند. این سریال هنوز هم از محبوبیت برخوردار است و تعجبآور نخواهد بود اگر کسی سعی کند یک ریبوت از آن را انجام دهد. با این حال، پس از 14 سال، این اتفاق نیفتاده است و بسیاری فکر میکنند که اینگونه بهتر است. در حالی که یک ساخت مجدد میتواند جادوی یک سریال را احیا کند و مخاطبان را دوباره هیجانزده کند، به همان راحتی هم میتواند شکست بخورد. وقتی صحبت از «لاست» به میان میآید، ما به یک پایان عالی فکر نمیکنیم، اما بازگشت به آن ممکن است فقط وضعیت را بدتر کند.
بخشی از هیجان «لاست» این بود که بسیار متمایز و متفاوت از سایر سریالهای تلویزیونی بود. اگرچه برخی از بینندگان از رازها و سؤالات مداوم خسته شده بودند، جذابیت «لاست» در چیزی که در آخر ماجرا بیپاسخ باقی ماند پیچیده شد. برای خیلیها، داستان همیشه انتزاعیتر و ماوراءالطبیعهتر از آن چیزی بود که به نظر میرسید. در نهایت، یک ریبوت برای بازسازی این محیط با مشکل مواجه خواهد شد. علاوه بر این، با بازگرداندن «لاست»، این فرنچایز پایان برنامهریزیشده خود را خراب میکند.
سایر برنامههای مشابه نیز با شکست مواجه شدهاند. به عنوان مثال، درام جنایی «دکستر» از سال 2006 تا 2013 پخش شد و در طول اجرای خود نقدهای مثبتی دریافت کرد. متأسفانه، زمانی که «دکستر» برای شروع مجدد در سال 2021 بازگشت، بازخوردهای خوبی نگرفت و بسیاری از مخاطبان ناامید شدند و آرزو کردند که ای کاش ریبوت هرگز اتفاق نمیافتاد. موقعیت مشابهی برای سریالهای «فرار از زندان» و «قهرمانان» نیز رخ داده است. احتمالاً اگر «لاست» چراغ سبز برای ساخت یک ریبوت را بگیرد، به راحتی در همان دسته قرار میگیرد.
سریال بعدی یکی از پرطرفدارترین سریالهای سیتکام است که علیرغم پایان ضعیف و منفورش، هنوز هم هر سال در بین لیستهای بهترین سیتکامها قرار دارد.
هشدار اسپویل!
آشنایی با مادر (How I Met Your Mother)
فینال «آشنایی با مادر» در سال 2014 پخش شد و ناهماهنگی آن با تمامی قسمتهای قبلی و کارگردانی ضعیفش، میراثی که میتوانست از خود باقی بگذارد را برای همیشه خراب کرد.
اگر نمیدانستید، داستان «آشنایی با مادر» حول محور شخصیت تد مازبی در سال 2030 است، زمانی که او ماجرای آشنایی با مادر فرزندانش را برای آنها بازگو میکند؛ داستانی که از سال 2005 آغاز میشود. تد در طول 9 فصل داستان را روایت میکند و هر ماجرای کوچکی مربوط به زندگی خودش، گروه دوستانش (مارشال، لیلی، بارنی و رابین) و روابط عاشقانهاش را برای آنها تعریف میکند؛ جزئیات هر انتخاب و تجربه کوچکی که منجر به ملاقات با مادرشان میشود.
سپس سرانجام، در پایان سریال، تد با شخصیت مادر در ایستگاه قطار ملاقات میکند و آنها تا همیشه با خوشحالی زندگی میکنند… تا اینکه به سال 2030 برمیگردیم. معلوم میشود که مادر شش سال است که مرده و هدف تد از گفتن داستان برای فرزندانش در واقع توضیح این بوده که او چگونه عاشق رابین شده است. سریال با بازآفرینی “ژست عاشقانه” معروفی که در همان فصل اول برای رابین انجام داده بود، به پایان میرسد.
این بسیار ناراحتکننده بود زیرا «آشنایی با مادر» اغلب در طول پخش خود داستانسرایی منحصر به فرد، جالب و خندهداری داشت که آن را از سایر کمدیها متمایز میکرد. این سریال به خوبی از پرش بین دورههای زمانی مختلف زندگی تد و اشاره به وقایعی که در قسمتهای آینده پیش خواهد آمد استفاده کرد. در سرتاسر فصول، بازیهای داستانی با ظرافت اجرا میشدند و سریال قابلیت اجرای طنز گستردهای را داشت که همراه با لحظات عاطفی به شخصیتها و زندگیشان عمق میبخشید. برای اینکه «آشنایی با مادر» در تاریخ تلویزیون ماندگار شود و میراثی مملو از حسهای خوب و داستانی کامل از خود به جای بگذارد، تنها کاری که باید انجام میداد این بود که تد مادر را به شیوهای رضایتبخش از نظر احساسی ملاقات کند. برای ایجاد یک فینال خوب، به ویژه در ژانر کمدی، داستان لزوماً نباید دارای پیچشهای غیرمنتظره باشد.
سریال بعدی پس از اولین پایان ناامیدکنندهاش، فرصت داشتن یک پایان راضیکننده را به دست آورد، اما در کمال تعجب مینیسریال مکملش نیز با پایانی ضعیف و بدساخت به پایان رسید. با این حال، هنوز هم طرفداران خاص خود را دارد.
هشدار اسپویل!
دکستر (Dexter)
طرفداران «دکستر» به صورت جمعی از پایان این سریال ناراضی بودند. دلیل آن کمتر به این خاطر بود که یک فینال وحشتناک داشت و بیشتر به این دلیل بود که آن قسمت آخر (در واقع، بیشتر کل فصل آخر) به کل دامنه چیزی که سریال همیشه درباره آن بود خیانت کرد. برای اینکه واقعاً بفهمیم وضعیت چقدر وحشتناک بود، باید توضیح دهیم که چرا «دکستر» انقدر محبوب بود، حتی فصلهای «بدش» (که عمدتاً در تماشای دوم هنوز از نظر خیلیها عالی هستند).
«دکستر» در زمان خودش یکی از بهترین برنامههایی بود که تا به حال ژانر جنایی تلویزیون به خود دیده بود، زیرا این سریال سوالات مهم انسانی را مورد بررسی قرار میداد: “من کی هستم؟” و “اگر واقعاً مرا میشناختی، آیا مرا دوست خواهی داشت؟” در هر فصل از «دکستر»، او با این سوال مواجه میشود که کیست و چگونه میتواند از طریق ریشهها، اعمال و روابطش مورد قبول واقع شود. میزان ماهرانه بودن بررسی این موضوعات، چیزی بود که «دکستر» را به جای سریالی مانند «سیاسآی»، محبوبترین سریال ژانر جنایی و معمایی کرد.
در فصل اول، با بررسی منشأ شخصیت دکستر، متوجه میشویم که واقعاً کیست. “متولد در خون” پدرخواندهای را به تصویر کشید که به او یاد داد چگونه زنده بماند و در عین حال قریضهاش برای کشتن را ارضا کند. ما دکستر را میبینیم که راضی است در انزوا زندگی کند و به افرادی که میشناسد ورژن عادی خود را نشان دهد.
وقتی دکستر متوجه میشود برادری که هرگز نمیشناخته، یک قاتل زنجیرهای باهوش و بیاختیار است، دقیقاً مانند خودش، برای اولین بار متوجه میشویم که دکستر چقدر نیازمند مورد قبول واقع شدن است. این واقعیت که دکستر باید بین برادری که او را میشناسد و پذیرفته است و خواهری که اگر او را میشناخت هرگز نمیتوانست او را بپذیرد، یکی را انتخاب کند، خنجر تیزی در قلب دکستر است. آیا دکستر واقعاً میتواند خود حقیقیاش را به برادرش نشان دهد؟ خیر.
در فصل دوم، دکستر با لیلا آشنا میشود و فکر میکند شاید کسی باشد که بتواند او را بشناسد و بپذیرد. این بد به نظر میرسد زیرا لیلا صرفاً یک جامعهگریز شلخته است. خطرناکترین لحظات برای دکستر در کل فصل نه از جانب رنجر بدنساز سابق ارتش که او را تعقیب میکند یا از دهها مأمور بسیار آموزشدیده افبیآی که به دنبال او هستند، بلکه از زنی است که او معتقد بود میتواند بپذیرد که واقعاً چه کسی است. آیا دکستر میتواند خود حقیقیاش را به یک عاشق نشان دهد؟ خیر.
در نگاه اول، احساس میشود که فصل سوم در طیف کیفیت «دکستر» ناامیدکننده است، اما با تماشای دوباره آن متوجه میشوید که چقدر برای فصل چهارم تنظیم شده است، بنابراین جدا کردن این دو فصل کمی مشکل است. در این فصل، دکستر فکر میکند ممکن است بتواند به عنوان یک دوست روی دادستان منطقه میگل پرادو حساب کند. و وقتی میگل قوانین دکستر را تغییر میدهد تا افراد بیشتری را در لیست کشتار خود قرار دهد، از کنترل خارج میشود و دکستر مجبور میشود او را هم حذف کند. آیا دکستر واقعاً میتواند خود حقیقیاش را به یک دوست نشان دهد؟ خیر.
روند دکستر همین است؛ هر فصل به ما وجه نوینی از او را نشان میدهد همگام با تلاشهای شکستهاش برای پیدا کردن پناه در کس یا چیزی. اما در فصل هشت، اتفاقات درهم فرو میروند؛ شخصیتها از آنچه ما دربارهشان تا حالا میدانستیم سقوط میکنند و حتی توجیهی برای این تغییرات وجود ندارد. ریتینگ فصل هشت به شدت پایین بود و حتی یک سریال مکمل به نام “خون نو” هم نتوانست دکستر را از سرنوشتش نجات دهد.
سریال بعدی به معنای واقعی کلمه “پایان بدی” ندارد، اما در مقایسه با فصلهای اول که به گفته بسیاری از منتقدان از شاهکارهای دهه ۲۰۱۰ بودند، حرف خاصی برای گفتن ندارد.
هشدار اسپویل!
مردگان متحرک (The Walking Dead)
پس از ۱۱ فصل و ۱۲ سال، سریال «مردگان متحرک» با مونتاژی که شامل عبارت “پایان فقط آغاز است” به پایان رسید. این پایان بخشی از برنامه اصلی ایامسی برای راهاندازی یک جهان سریالی حول محور داستان مردگان متحرک بود که تاکنون در چندین سریال دیگر شاهد آن بودهایم: «Tales of the Walking ’ead»، «World Beyond» و «Fear the Walking Dead». اما فهرست اسپینآفهای آتی که حضور فرضیشان بر فضای داستانی فینال سریال غالب بود، پایان سریال اصلی را بسیار تهی کرد، زیرا احساس میکردیم عملاً همه چیزهایی را که میتوانست یا نمیتوانست اتفاق بیفتد، میدانیم.
درگیری نهایی فینال نیز برای داستان پر از بالا و پایین «مردگان متحرک» بسیار ساده بود: پاملا دستگیر میشود، گروهی از واکرها در یک انفجار ساخته شده توسط تکنولوژی CGI نابود میشوند و پایان خوشی برای همه وجود دارد به جز لوک، دوست دختر لوک که نامش به یاد کسی نمیآید، و رزیتا که مرگ آهستهاش بر اثر گاز گرفتگی احتمالاً تنها مرگ قطعی فینال است؛ لحظهای تاثیرگذار عاطفی.
اما حتی آن را هم درست پیش نبردند. مثلاً رزیتا باید قربانی میشد، زیرا برخی از شخصیتهای اصلی، اما نه خیلی مهم، احتمالاً باید در فینال میمردند و شخصیتهایی مانند کارول، داریل، نیگان و مگی همگی کاملاً از صحنه خارج میشدند. بنابراین نویسندگان بین رزیتا، یوجین، هارون و گابریل بطری را چرخاندند و رزیتا بازنده شد. انصافاً، او بیشتر از عمری که باید به او داده میشد زنده ماند، زیرا قرار بود اول در درگیری ویشر پای بمیرد. ازیکل از همان سرنوشت اجتناب کرد و در نهایت فرماندار مشترکالمنافع شد که به نظر من پایان بسیار خوبی برای او بود.
لحظه آخر ریک و میشون نیز که یک فتوژ جدید را به ما نشان داد، دقیقاً تضاد پایانی سریال را القا میکرد، زیرا میدانیم که این دو شخصیت دوباره بازمیگردند. صحنههای ناخوشایند داریل و کارول نشان داد که کارول به فصل اول اسپینآف داریل ملحق نمیشود، اما اکنون ما میدانیم او برای فصل دوم نقش خود را دوباره اجرا میکند.
گفتوگوی مگی و نیگان درباره اینکه چگونه مگی نمیتواند نیگان را ببخشد، قرار بود تاثیرگذار و احساسی باشد، اما با دانستن اینکه قرار است هر دوی آنها برای یک اسپینآف جدید در منهتن به همدیگر ملحق شوند، این مکالمه تأثیر چندانی روی بیننده آگاه نداشت و در کل این تعامل را عجیب کرد.
داستان «مردگان متحرک» به معنای واقعی کلمه تمام نشد، بلکه این شروعی برای تکثیر شدن بود و تقریباً از تمام شخصیتهای اصلی خود به عنوان پیشداستان استفاده کرد. برخی از شخصیتهای فرعی حذف شدند، اما حتی آنها هم ممکن است همچنان در فیلمهای کوتاه یا برای حضورهای کوتاه دوباره ظاهر شوند.
اما این در نهایت پایان راضیکنندهای که تمام بینندگان منتظرش بودند را از ما گرفت و ما «مردگان متحرک» را با خاطره یک پایان “نادرست” ترک کردیم؛ مخصوصاً اینکه بسیاری دیگر اسپینآفها را دنبال نکردند.
سریال پایانی هنوز جزو پرطرفدارترین سریالهای دوران است، اما چند قسمت پایانی بسیار بحثبرانگیز داشتند تا جایی که حتی اکنون هم بسیاری درباره ضعف یا “متوسط” بودن پایانش وارد بحث میشوند.
هشدار اسپویل!
بازی تاجوتخت (Game of Thrones)
پایان «بازی تاج و تخت» یا به اختصار «گات»، هر چیزی بود به جز “خارقالعاده”. پایان … خوب بود. اما برای سریالی که حتی تا اولین قسمتهای فصل یک عالی جلو رفت، پایانش تجربه خوبی برای تماشاگرانش به جای نگذاشت. بسیاری از مردم حتی باور دارند کل فصل آخر زباله بود. در حالی که برخی از نکاتی که در نقد پایان «گات» به آن اشاره میشود کاملاً درست است، برخی دیگر کملطفی میکنند و از تعصبات یا تمایل خود مردم به «پایان کلاسیک» ناشی میشوند.
از بین تمام استدلالهایی که مردم درباره اینکه چرا پایان «بازی تاج و تخت» وحشتناک بود، عجلهای بودنش یکی از بهترین استدلالهاست. تقریباً تمام کسانی که سریال را دیدهاند بر سر این نکته توافق نظر دارند. با توجه به اینکه قویترین ویژگیهای «بازی تاج و تخت»، شخصیتسازی و بررسی دقیق مسائل اخلاقی از منظرهای متعدد بود، فصل آخر اساساً همه اینها را رها کرد تا سریال با تم اکشن حماسی به پایان برسد. این ایده ال نبود و از نظر بسیاری از منتقدان هم این کار بدترین تصمیم در کل سریال بود.
پایان شخصیت دنی با بازخورد مثبت منتقدان مواجه شد، اما بسیاری از طرفداران را عصبانی کرد. برای شخصیت دنریس (دنی) در طول چندین فصل تلاش شده بود تا پایانی مشخص برای او رقم بخورد، اما بسیاری با این نظر مخالف بودند. از رویای فصل دوم که در رد کیپ به خاکسترهایی که در حال ریختن بودند (که در آن زمان تصور میکردیم برف است) اشاره دارد، تا امتناع او از گوش دادن به مشاوران مورد اعتمادش برای سوزاندن رندیل و دیکن تارلی، هنگامی که آنها نپذیرفتند تسلیم شوند، دنی بارها مسیر شخصیتش را نشان داد. بخشی از منتقدان زمانی که به پایان سریال میرسیدند، از دیدن پایانی که در آن او به یک «حاکم خوب» تبدیل میشد، ناامید بودند. در دنیای «گات» کاملاً منطقی بود که دنی پس از مدتها سختی، سرانجام کینگز لندینگ را بسوزاند. دستهای از موافقان پایان نتوانستند درک کنند که چرا طرفداران با شوک به این زنجیره از رویدادها پاسخ دادند و به نظرشان نتیجهگیری این بود که مخالفان یا به اندازه کافی توجه نکردهاند یا بیش از حد به دیدن دنی به عنوان “حاکم خوب” وابسته شدهاند.
حالا به یکی از جنجالیترین شخصیتها میرسیم؛ کسی که سرنوشتش باعث کاهش قابل توجه ریتینگهای «گات» شد. اما واقعیت این است که پایانی که در آن جان اسنو به تخت بنشیند، کاملاً قابل پیشبینی بود. منتقدان درباره این “قابل پیشبینی بودن” نظرات متفاوتی داشتند. اما چه نوع پایانی برای جان اسنو مناسب بود؟ منتقدان موافق به صحنهای اشاره میکنند که در آن جان بیان میکند چگونه زندگی با مردم آزاد در شمال دیوار او را خوشحالتر میکند. او بهعنوان شخصیت “هیچکس” شروع میکند و به وضوح سالمترین راه را پیش میگیرد؛ سفرش با به دست آوردن دقیقاً همان چیزی که میخواست به پایان میرسد و به عنوان رهبر جدید در میان افراد آزاد شناخته میشود. ما توانستیم شعار «از هیچ کس تا رهبر» را دریافت کنیم، دقیقاً همانطور که مردم میخواستند آن را ببینند. اما جبهه مخالف اعتقاد داشت که رساندن یک شخصیت مثبت به سرنوشتی پایینتر باعث شد کل فرآیند شخصیتی او نابود شود و همین یکی از دلایل مهم برای جدی نگرفتن پایان توسط بسیاری از بینندگان بود.